ملورينملورين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

عشق من و بابا

نام بابا

ديشب (29/08/91 ) من ، شما و عمه اشرف رفتيم بيرون براي گرفتن مرغ كه توي ماشين من همش ازت مي خواستم كه بابايي رو به اسمش صدا كني ، آنقدر من و عمه اشرف بهت گفتيم تا اينكه براي اولين بار گفتي " محمد " بابا و من خيلي خوش حال شديم و در راه برگشت رفتيم شيريني فروشي پاييزان و شيريني گرفتيم ، وقتي رسيديم خونه همش مي گفتي " محمد " و با يه حالت قشنگي هم عنوان مي كردي قربون دخترقشنگ و زرنگم برم من ...
30 آبان 1391

واكسن 18 ماهگي

روز 21/08/91 ساعت 7:30 صبح همراه مادر جون و آقاجون رفتي براي زدن واكسنت ، دختر خيلي خوبي بودي و بد اخلاقي نكردي ، از لحاظ قد و وزن هم در وضعيت عالي بودي ، كمي همون روز بي حال بودي و تب داشتي و شب بد خوابيدي اما بعد همه چيز برطرف شد و به شكل اول بازگشت آفرين دختر خوب و شجاع مامان  
28 آبان 1391

بدون عنوان

چهار شنبه سوري سال 90 لواسان و حسينيه سادات اينم عكس وقتي كه داشتيم خانوم خانوما رو براي نهار آماده مي كرديم عكس عيد غدير سال 90 كه شما و آرين هردو نشسته بودين رو پاي خاله عشرت ( خاله پدرت ) كه تو رو هم خيلي خيلي دوست داره و همش دلش برات تنگ مي شه ، اون 100 تومني هم اولين عيدي بود كه شما به مهمونا دادي عكس اولين برف زندگيت در سال 90 قربون اون حجابت برم قشنگم ، حاج خانم اينم عكس اولين باري كه بردمت آرايشگاه ، اسم آرايشگاهت پيوند بود و اسم آرايشگرت هم سپيده بود كه براي عيد غدير رفتيم ، اينقدر ساكت پيش سپيده نشسته بودي و خودتو تو ايينه نگاه مي كردي كه همه تو آرايشگاه عاشقت شده بودند ، براي بار دوم...
1 آبان 1391
1